من گرفتم ساعتی پوشیده سالِ خویش را
چون کنی پنهان ز چشمِ خلق حالِ خویش را؟
وارثان را کرد مستغنی ز احسانِ اجل
هر که پیش از مرگ قسمت کرد مالِ خویش را
چون صدف، گوهر اگر ریزند در دامن مرا
برنیارم ز آستین دستِ سؤالِ خویش را
در میانِ جمع تا چون شمع باشی سرفراز
سبزدار از آبِ چشمِ خود نهالِ خویش را
میگدازندت به چشمِ شور، این نادیدگان
من گرفتم بَدر گرداندی هِلالِ خویش را
میشود افزون غبارِ کلفتم چون آسیا
میزنم بر یکدگر چندان که بالِ خویش را
رحم کن ای گوهرِ سیراب بر لب تشنگان
چند داری در گره آبِ زلالِ خویش را
وقتِ رفتن نیست در دنبال چشمِ حسرتش
هر که پیش از خود فرستاده است مالِ خویش را
پردهٔ حیرت جهان را چشمبندی کرده است
از که میداری نهان یارب جمالِ خویش را
نه ز دلسوزی است خوبان گر به دل رحمی کنند
تازه دارد بهرِ خود ریحان سفالِ خویش را
هر که گردیده است صائب زخمیِ عین الکمال
میکند پوشیده از مردم کمالِ خویش را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.