گنجور

 
صائب تبریزی

یاقوت کهربا شود از آه سرد ما

ایوب را کند کمری، بار درد ما

چون پیش طاق همت خود را کنیم نقش

گردون نمی شود صدف لاجورد ما

برگ خزان زمین ادب بوسه می دهد

پیش دل رمیده و رخسار زرد ما

افتادگی در آب و گل ما سرشته اند

باشد چو نقش پای زمین گیر گرد ما

در رزمگه برهنه چو شمشیر می رویم

در دست دشمن است سلاح نبرد ما

صائب به حیرتم، که گرفته است چون قرار

در کوچه بند زلف، دل هرزه گرد ما؟