پروای مرگ نیست گدای برهنه را
سیل آب زندگی است سرای برهنه را
ایمن مشو به فقر ز اهل حسد که هست
صد چشم بد ز آبله، پای برهنه را
پوشیده دار فقر که سگ سیرتان دهر
در پوست می فتند گدای برهنه را
حسن از لباس شرم برآید گشاده روی
در پرده نیست صبر، نوای برهنه را
عریان شو از لباس که از بوی پیرهن
تشریف می دهند صبای برهنه را
بی پاره جگر نبود آه را اثر
از لشکرست فتح، لوای برهنه را
بگشا گره ز جبهه که هرگز نمی شود
جوشن حجاب، تیغ قضای برهنه را
خورشید و مه به روز و شب از حله های نور
آماده می کنند قبای برهنه را
دست از طمع بشوی که در آستین بود
پیرایه قبول، دعای برهنه را
پیداست با لباس پرستان چها کنند
جمعی که می کنند قبای برهنه را
در آفتاب حشر نبیند برهنگی
پوشیده است هر که گدای برهنه را
از عیب خلق چشم بپوشان که اهل شرم
از چشم خود کنند قبای برهنه را
صائب برون ز سینه مده داغ عشق را
ستار باش سوخته های برهنه را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.