گنجور

 
صائب تبریزی

مشمر ز عمر خود نفس ناشمرده را

دفتر مساز این ورق باد برده را

با زاهد فسرده مکن گفتگوی عشق

تلقین نکرده است کسی خون مرده را

تخمی که سوخت، سبز نگردد ز نوبهار

افسرده تر کند می گلگون فسرده را

بپذیر عذر باده کشان را، که همچو موج

در دست خویش نیست عنان، آب برده را

اندیشه کن ز باطن پیران که چون چنار

هست آتشی نهفته به دل سالخورده را

صائب نظر به سیب زنخدان یار نیست

دندان به پاره های دل خود فشرده را

 
 
 
غزل شمارهٔ ۷۳۷ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
صائب تبریزی

مَشمُر زِ عمرِ خود، نَفَسِ ناشمرده را

دفتر مَساز، این وَرَقِ بادبُرده را

جویای تبریزی

در سینه نیست دل به خدا ره نبرده را

نسبت مده به حضرت دل خون مرده را

افتادگی خوش است که در روز بازخواست

بیم حساب نیست به خود ناسپرده را

کم گوی تا خلاص شوی از زبان خلق

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه