هر کس از اهل نظر را به بیانی داری
چشم بد دور که خوش تیغ زبانی داری
روی چون آینه را در بغل خط مگذار
تو که چون شرم و حیا آینه دانی داری
چه ضرورست به شمشیر تغافل کشتن؟
تو که چون ابروی پیوسته کمانی داری
چشم شوخ تو به انصاف نمی پردازد
ورنه در هر نظری ملک جهانی داری
تلخکامی ز تو هرگز به نوایی نرسید
تو هم ای غنچه دلت خوش که دهانی داری
ای گل شوخ که مغرور بهاران شده ای
خبرت نیست که در پی چه خزانی داری
خدمت پیر خرابات ز توفیقات است
از جوانمردی اگر نام و نشانی داری
غم این وادی پرخار چرا باید خورد؟
تو که چون بی خبری تخت روانی داری؟
در شبستان تو سی شب مه عیدست مقیم
اگر از خوان قناعت لب نانی داری
می شود عاقبت کار چراغت روشن
در حریم دل اگر سوز نهانی داری
پای در دامن تسلیم (و) رضا محکم کن
مرو از راه که در دست عنانی داری
بر زبان حرف نسنجیده میاور صائب
اگر از مردم سنجیده نشانی داری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.