گنجور

 
صائب تبریزی

به توحید خدا همچون الف گویاست تنهایی

دویی در پله شرک است و بی همتاست تنهایی

تجرد پیشگان را نیست کثرت مانع از وحدت

که در دریای لشکر چون علم تنهاست تنهایی

به اندک سختیی رو از تو گردانند همراهان

روی گر در دهان اژدها همپاست تنهایی

حدیث قاف و عنقا را مدان افسانه چون طفلان

که کوه قاف کنج عزلت و عنقاست تنهایی

دل رم کرده هر کس را بود در سینه، می داند

که صحبت دامگاه و دامن صحراست تنهایی

تجرد شهپر پرواز گردون شد مسیحا را

زمین گیرست جمعیت، فلک پیماست تنهایی

چو مرغ خانگی بر گرد آب و گل نمی گردد

همای خوش نشین اوج استغناست تنهایی

چو بوی گل که در آغوش گل با گل نیامیزد

اگر چه هست در دنیا، نه در دنیاست تنهایی

ز خود دورافکند چون نافه صائب سایه خود را

غزال وحشی دامان این صحراست تنهایی