جنونم پهن شد صبر از من شیدا چه می خواهی؟
عنانداری ز من در دامن صحرا چه می خواهی؟
کف خاکستر من سرمه چشم غزالان شد
دگر زین مشت خار ای برق بی پروا چه می خواهی؟
نمی آیم به کار سوختن انصاف اگر باشد
ز نخل بی بر من ای چمن پیرا چه می خواهی؟
نه دینم ماند نه دنیا، نه صبرم ماند نه یارا
نمی دانم که دیگر از من رسوا چه می خواهی؟
شمار داغهای سینه ما را که می داند؟
ازین دریای پر آتش نشان پا چه می خواهی؟
ترا چون منعمان نگذاشت بند عافیت بر پا
ازین به نعمت ای درویش از دنیا چه می خواهی؟
ز سنگ کودکان داری به کف منشور آزادی
ازین به حاصلی ای سرو نارعنا چه می خواهی؟
درین دریا سرشک ابر نیسان سنگ می گردد
سراغ گوهر مقصود ازین دریا چه می خواهی؟
نفس را تازه کردی برگرفتی توشه عقبی
ازین بیش از رباط کهنه دنیا چه می خواهی؟
برآمد گرد از سیل گرانسنگ بهار اینجا
نشان قطره ناچیز ازین دریا چه می خواهی؟
به نور شمع حاجت نیست چون خورشید طالع شد
دل بینا چو داری، دیده بینا چه می خواهی؟
نمی آید به ساحل کشتی از آب تنک سالم
بزن بر قلب خم، از ساغر و مینا چه می خواهی؟
مسخر کرده ای بالا بلندان معانی را
دگر ای شوخ چشم از عالم بالا چه می خواهی؟
جمال شاهدان غیب را بی پرده می بینی
دگر صائب ازان روشنگر دلها چه می خواهی؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از حال و هوای روحی و درونی خود سخن میگوید. او مینالد و از جنون و شیداییاش میگوید، در حالی که نمیداند از دیگری چه میخواهد. او به ناامیدی و فقدان احساسات و موانع در زندگیاش اشاره میکند. شاعر از داغها و دردهایش سخن میگوید و به حسرتهایش میپردازد، و از دنیای مادی و فانی ناامید است. او به زیبایی و آزادی اشاره میکند و میسازد که در میان این شلوغی و افکار، به دنبال مقصود و حقیقتی عمیقتر است. در نهایت، او از غیب و معنای عمیق هستی میپرسد و به دنبال راهی برای رسیدن به روشنایی و آگاهی است.
هوش مصنوعی: دیوانگی من به حدی رسیده که صبرم تمام شده است. ای محبوب دیوانهکننده، در دل صحرا از من چه میخواهی؟
هوش مصنوعی: خاکستر من تبدیل به سرمه چشم غزالان شده است. حالا ای روشنایی بیپروا، از این مشت خار چه میخواهی؟
هوش مصنوعی: من به هیچ عنوان به کار سوختن نمیروم، حتی اگر انصاف بخواهد که مانند یک درخت خرما بدون میوه بسوزم. ای چمنزاری که خود را آراستهای، تو به دنبال چه هستی؟
هوش مصنوعی: دیگر نه به دینم فکر میکنم و نه به دنیا، نه تاب و توانم باقی مانده و نه کسی در کنارم است. نمیدانم از من که دیگر به خجالت افتاده، چه میخواهی؟
هوش مصنوعی: کسی نمیداند که چقدر زخم و غم در دل ما وجود دارد. پس از این آتش سوزان در دریا، چه توقعی داری؟
هوش مصنوعی: تو را همچون دیگران از لذتها و نعمتهای دنیا باز نداشتهاند، پس ای درویش، از زندگی چه خواهان هستی؟
هوش مصنوعی: ز سنگ کودکان در دستانت، نماد آزادی را به دوش میکشی. حالا ای سرو جوان و زیبا، چه چیزی را میخواهی؟
هوش مصنوعی: در این دریا، اشک ابر نیسان در جستوجوی گوهر ارزشمندی است. از این دریا چه چیزی را میخواهی؟
هوش مصنوعی: نفس خود را احیا کردی و آماده سفر به دنیای دیگر شدی. از این دنیای مادی و کهنه چه چیزی میخواهی؟
هوش مصنوعی: بهار با قدرت و زیبایی خود همه جا را پر کرده است. در این میان، تو که تنها یک قطره از این دریا هستی، چه آرزویی داری؟
هوش مصنوعی: هنگامی که خورشید طلوع کند، نیازی به نور شمع نیست. وقتی که دل و چشمت آگاه و بینا باشد، دیگر چه چیزی میخواهی؟
هوش مصنوعی: کشتیای در این آب رقیق به ساحل نمیرسد، این دوپارهای از قلب را محکم فشار بده. از لیوان و ظرف شراب چه انتظاری داری؟
هوش مصنوعی: تو با شوخی خود، معنیهای عمیق و بلند را به سخره گرفتهای. ای چشمهای شوخ، از دنیای بالاتر چه خواستهای؟
هوش مصنوعی: زیبایی معشوقان پنهان را بدون هیچ پردهای مشاهده میکنی؛ بنابراین، صائب، از آن روشنیبخش دلها چه توقعی داری؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.