گنجور

 
صائب تبریزی

جام هیهات است از صهبا کند پهلو تهی

این حبابی نیست کز دریا کند پهلو تهی

آستانش سجده گاه سرفرازان می شود

هر که چون محراب از دنیا کند پهلو تهی

رفت بر باد فنا در یک نفس عمر حباب

این سزای آن که از دریا کند پهلو تهی

دامن نقصان مده از کف که چون گردد تمام

مه ز خورشید جهان آرا کند پهلو تهی

اهل بینش (را) گزیر از سختی ایام نیست

این شراری نیست کز خارا کند پهلو تهی

زین گرانجانان که کوه قاف ازیشان شد سبک

وقت آن کس خوش که چون عنقا کند پهلو تهی

در گلستانی که اشک ما سراسر می رود

لاله از شبنم ز استغنا کند پهلو تهی

از شبیخون اجل صائب نگردد مضطرب

هر که پیش از مرگ از دنیا کند پهلو تهی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
جویای تبریزی

زاهد از خشکی است کز مینا کند پهلو تهی

ساحل لب تشنه از دریا کند پهلو تهی

از نسیم حرف سرد این نصیحت پیشگان

شمع بزم ما مباد از ما کند پهلو تهی

شهرتش چون قاف بر اطراف عالم می دود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه