می کشد دل را ز دستم دلربای تازه ای
در کشاکش داردم زورآزمای تازه ای
افسر سرگرمیم از طرف سر افتاده است
ساغری می گیرم از گلگون قبای تازه ای
گو صبا از خاک کویش کحل بینایی میار
نقش خود را دیده ام در نقش پای تازه ای
گر ز مشت استخوان من نمی گیری خبر
سایه خواهد کرد بر فرقم همای تازه ای
در خم دین که دارد، در پی ایمان کیست؟
در سر زلف تو می بینم هوای تازه ای
نیستی خار سر دیوار، پا در گل مباش
همچو شبنم خیمه زن هر دم به جای تازه ای
صائب از طرز نوی کاندر میان انداختی
دودمان شعر را دادی بقای تازه ای
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.