گنجور

 
صائب تبریزی

صباحت آب در گلزارش از جوی گهربسته

نزاکت رشته جان را بر آن موی کمر بسته

سری از کوچه هر رگ برآورده است مژگانش

ز شوخی تهمت خون بر زبان نیشتر بسته

پریشانان همه جمعند و آن نازک میان حاضر

که غیر از زلف، دیگر طرف ازان طرف کمربسته؟

نگردد چون کف افسوس هر برگ نهال من؟

که چون بادام آوردند در باغم نظربسته

برآورده است از دل جوش چندین عقده مشکل

گمان ساده‌لوحان این که (ما کمر بسته)

نفس از سینه مجروح چون زخمی برون آید

که آب چشمه پیکان سپهرم در جگر بسته

همانا دل شکست از من درین دریا حبابی را

که چندین صف کمر در کشتنم موج خطر بسته

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode