از گرانجانی گران بر خاطر دنیا مشو
تا توان برداشت باری بار بر دلها مشو
تا نمی در جویبارت چون سبوی باده هست
بار دوش خلق از کوتاه دستی ها مشو
تا توانی گوهر شهوار شد، از فکر پوچ
چون کف بی مغز بار خاطر دریا مشو
بادبان را کشتی پربار لنگر می کند
روح را از نعمت الوان حنای پا مشو
جمع کن چون غنچه اوراق دل از چین جبین
چون گل بی درد خرج خنده بیجا مشو
از جهان آب و گل بگذر سبک چون گردباد
چون ره خوابیده بار خاطر صحرا مشو
خو به صحبت کرده را تنهایی از مردم بلاست
خو به تنهایی کن از همصحبتان تنها مشو
روز اگر شان بزرگیهاست دامنگیر تو
در دل شب غافل از دریوزه دلها مشو
از سحرخیزی رسد شبنم به وصل آفتاب
چشم بگشا، غافل از بیداری شبها مشو
هر چه در آفاق باشد هست در انفس تمام
سیر کن در خویشتن صائب جهان پیما مشو
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تلخرو از هر نسیم سهل چون دریا مشو
تیغ اگر چون موج بارد بر سرت از جا مشو
آفت شهرت ندارد خلوت در انجمن
بهر شهرت گوشه گیر از خلق چون عنقا مشو
بر رخ هر کس که نگشاید ازو دل چون نسیم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.