گنجور

 
صائب تبریزی

از داغ بود چهره افروخته من

گردد ز شرر زنده دل سوخته من

چون آتش سوزان ز طرب نیست، که باشد

از سیلی صرصر رخ افروخته من

چون لاله ز می نیست مرا سرخی رخسار

خون است شراب جگرسوخته من

پوشیدن چشم است مرا خانه صیاد

غافل مشو از باز نظردوخته من

تا چشم کند کار، سیه خانه لیلی است

در دامن صحرای دل سوخته من

فریاد که چون غنچه پی سوختن دل

شد مشت شراری زراندوخته من

صائب کند از سایه خود وحشت صیاد

رم کرده غزالی که شد آموخته من

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode