گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صائب تبریزی

عرض صفا به اهل هنر می کنی مکن

پیش کلیم دست بدر می کنی مکن

صدق عزیمت است دلیل ره طلب

تو سست عزم، عزم دگر می کنی مکن

قطع ره طلب به تأمل نمی شود

در پیش پای خویش نظر می کنی مکن

چون سیل، بی ملاحظگی خضر این ره است

این راه را به قاعده سر می کنی مکن

فکر و خیال محرم این شاهراه نیست

هر دم خیال (و) فکر دگر می کنی مکن

بی جذبه آفتاب دلیلت اگر شود

از خود سفر به نور شرر می کنی مکن

در ره شکنجه ای بتر از کفش تنگ نیست

با خوی بد هوای سفر می کنی مکن

در قلزمی که یکجهتان دم نمی زنند

هر دم زدن هوای دگر می کنی مکن

آزادگان چو سرو به یک جامه قانعند

هر روز یک لباس به بر می کنی مکن

از رشک عشق، غیرت حسن است بیشتر

در ماه و آفتاب نظر می کنی مکن

اکنون که برد بی خبری هر چه داشتیم

ما را ز حال خویش خبر می کنی مکن

پاس شکوه فقر و قناعت نگاه دار

در پیش گنج، دست به زر می کنی مکن

صائب یکی ز حلقه به گوشان زلف توست

او را نظر به چشم دگر می کنی مکن

 
 
 
سنایی

جانا اگر چه یار دگر می‌کنی مکن

اسباب عشق زیر و زبر می‌کنی مکن

گویی دگر کنم مگرم کار به شود

حقا که کار خویش بتر می‌کنی مکن

منمای روی خویش بهر ناسزا از آنک

[...]

مولانا

بشنیده‌ام که عزم سفر می‌کنی مکن

مهر حریف و یار دگر می‌کنی مکن

تو در جهان غریبی غربت چه می‌کنی

قصد کدام خسته جگر می‌کنی مکن

از ما مدزد خویش به بیگانگان مرو

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه