گنجور

 
صائب تبریزی

ز نقش چپ رود آب سیه به جوی نگین

ز نقش راست نگردد سیاه روی نگین

گهر اگر چه عزیزست هر کجا باشد

بود به خانه خود بیش آبروی نگین

بلند نامی غربت زیاده از وطن است

که پشت نقش بود در نگین به روی نگین

نیاز خود نبرد پیش غیر، پاک گهر

بود به آب رخ خویشتن وضوی نگین

ز قرب، رزق نگردد نصیب بی قسمت

که هست در جگر آب خشک، جوی نگین

توان به زحمت بسیار نامدار شدن

که پشت خاتم خم شد به جستجوی نگین

ز بخت تیره نتابند نامجویان روی

که گردد از سیهی راست گفتگوی نگین

خیال لعل تو هم می رود ز دل بیرون

اگر رود ز نگین خانه آرزوی نگین

ز آرزو دل ما ساده می شود صائب

به دست محو شود نقش اگر ز روی نگین