گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صائب تبریزی

کار دریاست ز هر موج خطر خندیدن

رو نکردن ترش از تلخ، شکر خندیدن

شیوه زنده دلان است درین باغ چو گل

همه شب غنچه شدن، وقت سحر خندیدن

می کند خرده جان سفری را باقی

بر رخ سوختگان همچو شرر خندیدن

بسته لب باش که چون غنچه گل می افتد

رخنه در قصر حیات تو ز هر خندیدن

چه کند سختی ایام به ما بی خبران؟

رخنه در قصر حیات تو ز هر خندیدن

چه کند سختی ایام به ما بی خبران؟

کار کبک است به هر کوه و کمر خندیدن

آنچنان در دهن تیغ به رغبت بروم

که فراموش کند صبح ظفر، خندیدن

جای خنده است که در عهد شکرخنده او

پسته در پوست کند مشق شکر خندیدن

زان سر تیر یکی غنچه، یکی خندان است

تا بدانی که نباشد ز دو سر خندیدن

از نکویان همه ختم است بر آن زهره جبین

بی دهن بر رخ ارباب نظر خندیدن

ای که از آب عقیق تو فلک سرسبزست

نیست انصاف بر این تشنه جگر خندیدن

صائب از عاقبت خنده بیندیش که صبح

غوطه در خون جگر زد ز شکر خندیدن