گنجور

 
صائب تبریزی

چند چون مردم کوتاه نظر خندیدن؟

در شبستان فنا همچو شرر خندیدن

صبح جان بر سر یک چند دم سرد گذاشت

عمر کوتاه کند همچو شرر خندیدن

نوحه شهپر شاهین اجل می آید

چند چون کبک به هر کوه و کمر خندیدن؟

از شکر خنده بیجاست پریشانی صبح

کار الماس نماید به جگر، خندیدن

مهر خورشید ازان بر دهن صبح زدند

که به آن لب نزد دم ز شکر خندیدن

صدف پاک گهر از دل من دارد یاد

در وطن غنچه نشستن، به سفر خندیدن

رشک در ناخن حساد چرا نی نکند؟

شد علم خامه صائب به شکر خندیدن