گنجور

 
صائب تبریزی

اگر پوشیده گردد دیگران را تن ز پیراهن

تن سیمین جانان می شود روشن ز پیراهن

ترحم می کند بر دیده نظارگی، ورنه

گرانی می کشد آن سرو سیمین تن ز پیراهن

قیامت می کند در بی قراری جذبه عاشق

وگرنه چون جدا شد بوی پیراهن ز پیراهن؟

به استعداد، نور از عالم بالا شود نازل

نیابد روشنایی دیده سوزن ز پیراهن

ز نومیدی گشایش جو، که چشم پیر کنعانی

ز پیراهن غبار آورد و شد روشن ز پیراهن

نبرد از دل می گلرنگ زنگ لاله را صائب

که نتوان داغ مادرزاد را شستن ز پیراهن