گنجور

 
صائب تبریزی

آه گرمی هست دایم در دل بی تاب من

نیست هرگز بی چراغی گوشه محراب من

شورشی دارم که می پاشم چو ابر از یکدگر

کوه قاف آید اگر پیش ره سیلاب من

شوربختی بین که ریزد بحر با چندین گهر

خار و خس در کاسه دریوزه گرداب من

می برد بر حال قارون رشک در زیر زمین

در ته گرد کسادی گوهر شاداب من

چند بتوان آبروی گریه پیش صبح ریخت؟

تا به کی صرف زمین شور گردد آب من؟

از شتاب عمر گفتم غفلت من کم شود

زین صدای آب سنگین تر شد آخر خواب من

مرگ نتواند مرا از بی قراری بازداشت

می شود صائب ز کشتن زنده تر سیماب من

 
 
 
صائب تبریزی

شد در ایام کهنسالی گرانتر خواب من

در کف آیینه لنگردار شد سیماب من

صبح بیداری شود گفتم مرا موی سفید

پرده دیگر شد از غفلت برای خواب من

بس که با گرد خجالت طاعتم آمیخته است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه