گنجور

 
صائب تبریزی

در محبت راز سر پوشیده نتوان یافتن

در قیامت نامه پیچیده نتوان یافتن

مور را ملک سلیمان درنمی آید به چشم

در قیامت دیده نادیده نتوان یافتن

از رگ خامی اثر در باده جوشیده نیست

خواب در چشم به خون غلطیده نتوان یافتن

صیقل آیینه آب روان استادگی است

بی تامل گوهر سنجیده نتوان یافتن

دل به زلف و وعده پا در هوای او مبند

راستی در موی آتش دیده نتوان یافتن

شرم حسن از باده گلگون شود هشیارتر

دولت بیدار را خوابیده نتوان یافتن

دامن تسلیم را صائب به دست آورده ایم

در بساط ما دل غم دیده نتوان یافتن