چند چون خامان نظر بر ماهتاب انداختن؟
تا کی این مشت نمک در چشم خواب انداختن؟
گرچه از من خامتر صیدی ندارد کوی عشق
می توان در سینه گرمم کباب انداختن
بس که از خواب پریشان چشم من ترسیده است
چشم نتوانم به چشم نیمخواب انداختن
گر نیندازد، ستم بر نوبهار خود کند
در خزان هر کس که بتواند شراب انداختن
در میان دلبران از چشم پر کار تو ماند
دل ز مردم بردن و خود را به خواب انداختن
قطره ناچیز را دریای گوهر کردن است
سر چو شبنم در کنار آفتاب انداختن
عشرت ده روزه را عیش مخلد کردن است
مهر گل از دور بینی بر گلاب انداختن
پیش من خوشتر بود از منت آب حیات
تشنه لب خود را به دریای سراب انداختن
دانه در صحرای پر آتش پریشان کردن است
در زمین شور، گوهر چون سحاب انداختن
قلب روی اندود خود را سیم خالص کردن است
نور بر آب روان چون ماهتاب انداختن
به که صائب بر ندارد چشم از رخسار ماه
هر که نتواند نظر بر آفتاب انداختن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.