بر سر بالین بی دردان گل احمر فشان
عاشقان را سوزن الماس در بستر فشان
شکر این معنی که عمر جاودانی یافتی
مشت آبی ای خضر بر خاک اسکندر فشان
چون سبکباری براقی نیست در راه طلب
در بساط زندگانی هر چه داری برفشان
در محیط آفرینش از صدف کمتر مباش
تیغ اگر بارد به فرقت از دهن گوهر فشان
می دهد زخم زبان اندام، سنگ خاره را
خرده جان چون شرر بر تیشه آزرفشان
مگذران بی گریه مستانه وقت صبح را
در زمین پاک هر تخمی که داری برفشان
گر نداری دسترس چون منعمان بر سیم و زر
سیم ناب اشک بر رخساره چون زر فشان
از غبار خاکساری دیده رغبت مپوش
گرد راه از خویشتن در چشمه کوثر فشان
گر نخواهی پشت پا زد بر جهان، پایی بکوب
دست اگر نتوانی افشاند آستینی برفشان
تن مزن زنهار چون پروانه بعد از سوختن
رنگ عشق تازه ای زین مشت خاکستر فشان
نیشکر بعد از شکستن می شود شاخ نبات
بشکند هر کس ترا بر یکدگر، شکر فشان
چون به خواری عاقبت بر خاک می باید فشاند
با لب خندان چو گل صائب به گلچین سر فشان
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.