غزل شمارهٔ ۵۷۶۹
به دوست پی زدل خونچکان خود بردیم
به کعبه راه هم از آستان خود بردیم
ز ما دعا برسانید رهنمایان را
که ما ز راه دگر کاروان خود بردیم
نیافتیم درین روزگار اهل دلی
سری به جیب دل خونچکان خود بردیم
ز دوستان گرانجان درین دو روزه حیات
چه بارها که به این نیم جان خود بردیم
زبان دعوی بلبل دراز چون نشود؟
که ما به کام خموشی زبان خود بردیم
خزف به نرخ گهر می رود به کار امروز
که ما به خانه متاع دکان خود بردیم
ز نقد عمر، به کف مانده زنگ افسوسی
کنون که راه به سود و وزیان خود بردیم
ز ظلمت شب اندوه، ره برون صائب
به نور آه ثریا فشان خود بردیم
با دو بار کلیک بر روی هر واژه میتوانید معنای آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
شمارهگذاری ابیات | وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف) | منبع اولیه: ویکیدرج | ارسال به فیسبوک
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
برای معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است اینجا کلیک کنید.
حاشیهها
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. برای نوشتن حاشیه اینجا کلیک کنید.