گنجور

 
صائب تبریزی

مرا که هست به دل کوه آهن از مردم

سبک چگونه توانم گذشتن از مردم

هزار رنگ گل از خار پای خود چینند

جماعتی که نخواهند سوزن از مردم

به چار موجه رد و قبول تن در ده

ترا که نیست میسر گسستن از مردم

تو آن زمان سر عیار پیشگان باشی

که خویش را بتوانی ربودن از مردم

به چشم بسته گل از خار می توان چیدن

به اعتزال توان طرف بستن از مردم

اگرنه تیرگی آرد طمع چرا سایل

چراغ می طلبد روز روشن از مردم

برآورند سر از جیب آسمان صائب

جماعتی که کشیدند دامن از مردم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode