گنجور

 
صائب تبریزی

گرچه پیریم تمنای جوانی داریم

نوبهاری به ته برگ خزانی داریم

ما اگر هیچ نداریم درین عبرتگاه

لله الحمد که چشم نگرانی داریم

مست خوابیم اگر مست می ناب نه ایم

عوض رطل گران، خواب گرانی داریم

گرچه هموار نماییم به ظاهر چون ابر

در سفرها نفس برق عنانی داریم

چهره زرد سپند نظر بدبین است

ورنه در پرده دل لاله ستانی داریم

می چریم این که درین دشت به غفلت شب و روز

می توان یافت که ما نیز شبانی داریم

دامن افشان مگذر از در غمخانه ما

که بر آتش دل خونابه چکانی داریم

صائب اظهار غم و شادی خود بی ظرفی است

ورنه ما نیز بهاری و خزانی داریم