گنجور

 
صائب تبریزی

خواب سنگینی از افسانه غفلت داریم

قطره ای چشم از آن ابر مروت داریم

سادگی بین که به این روی سیه چون دل شب

از دعای سحر امید اجابت داریم

عذر عصیان نتوان خواست به این عمر قلیل

نیست از غفلت اگر فکر اقامت داریم

در قیامت چه خیال است که گردیم سفید

از سیه رویی خود بس که خجالت داریم

کوه از سیل حوادث به کمر می لرزد

ما همان پشت به دیوار فراغت داریم

گوشه ای کو که چو قرآن دل ما جمع کند

دل سی پاره ای از حلقه صحبت داریم

شمع روشن گهران را غم سربازی نیست

جای سیلی به رخ از دست حمایت داریم

دل ما سوختگان را زده شیرینی جان

دم آبی طمع از تیغ شهادت داریم

برنگرداند اگر حسن غیور تو ورق

صبر بر وعده دیدار قیامت داریم

خجلت بی ثمری مانع دیوانه ماست

صائب اندیشه گر از سنگ ملامت داریم