با دل تشنه و سوز جگر خود چه کنم؟
در صدف آب نسازم گهر خود چه کنم؟
مرهم امروز تویی داغ جگرریشان را
ننمایم به تو داغ جگر خود چه کنم؟
صندل امروز تویی دردسر عالم را
پیش عیسی نبرم دردسر خود، چه کنم؟
من که از دوری منزل نفسم سوخته است
با درازی شب بی سحر خود چه کنم؟
چون خریدار گلوسوز درین عالم نیست
ندهم طرح به موران شکر خود چه کنم؟
خانه تنگ جهان جای پرافشانی نیست
گر بر آتش ننهم بال و پر خود چه کنم؟
نیست از سوخته جانان اثری چون پیدا
در دل سنگ ندزدم شرر خود چه کنم؟
(من که سر رشته تدبیر ز دستم رفته است
نکنم خاک زمین را به سر خود، چه کنم؟)
هیچ کس را خبری نیست چو از خود صائب
من عاجز ز که پرسم خبر خود، چه کنم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر با احساس درد و تشنگی عاطفی خود مواجه است و از وضعیت ناامیدکنندهاش سخن میگوید. او در جستجوی درمانی برای زخمهای دلش است، اما هر چیزی را که بهدست میآورد، ناکافی به نظر میرسد. شاعر از دوری و تنهایی رنج میبرد و میگوید که هیچکس نمیتواند درک کند که او چه حالتی دارد. او به نوعی به بنبست رسیده است و احساس میکند که هیچ راهی برای درمان دردهای درونیاش وجود ندارد. در نهایت، به پرسش اساسی میرسد که از چه کسی باید کمک بگیرد، در حالی که در بین همه، احساس تنهایی و سردرگمی بیشتری میکند.
هوش مصنوعی: با دل سوزان و تشنهای که دارم، چه کار میتوانم بکنم؟ اگر نتوانم در دریاچهای آب بیاورم، پس چطور میتوانم گوهری از درد و عشق خود به دست آورم؟
هوش مصنوعی: امروز تو تنها کسی هستی که میتوانم به تو راحتی دل بسپارم و از درد و رنج دیگران صحبت کنم، اما در مورد درد خودم چگونه میتوانم به تو بگویم؟
هوش مصنوعی: امروز تو برای من مثل صندل شدهای، نمیخواهم مشکلات دنیا را به عیسی ببرم و خودم هم با دردسرهایی مواجه هستم، پس چه کار باید بکنم؟
هوش مصنوعی: من که به خاطر دوری از خانه، دلم بسیار غمگین و داغ دیده است، در این شب طولانی و بیپایان چه کار باید بکنم؟
هوش مصنوعی: در این دنیا هیچکس را نمیبینم که ارزش و زیبایی من را بشناسد، بنابراین نباید هنر و شگفتی خود را به افرادی که نمیفهمند عرضه کنم.
هوش مصنوعی: دنیا مکانی نیست که بتوان در آن به راحتی و به طور کامل خود را نشان داد و اگر بخواهم پرواز کنم و آزادانه زندگی کنم، باید خود را به آتش بسپارم و این کار را انجام دهم.
هوش مصنوعی: هیچ نشانی از عشق سوزان او در دل سنگ پیدا نیست؛ من چه کاری از دستم برمیآید وقتی که جرقه عشق خود را از دل آن سنگ بیرون نیاوردم؟
هوش مصنوعی: من که دیگر قادر به کنترل امور نیستم، نمیخواهم مشکلات و سختیهای زندگی را بر روی خودم بیاورم. حالا باید چه کار کنم؟
هوش مصنوعی: هیچ کسی از حال من خبر ندارد، و من از افسردگیام نمیدانم باید از چه کسی بپرسم که خودم چه حالتی دارم و چه کنم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.