گنجور

 
صائب تبریزی

تا به کی افتم و تا چند بپا برخیزم؟

من که افتادنی ام چند زجا برخیزم؟

من که تا خاستم از خاک، به خون افتادم

در قیامت دگر از خاک چرا برخیزم؟

چون لب خشک صدف تشنه آب گهرم

نه حبابم که پی کسب هوا برخیزم

من که از پستی طالع به زمین بستم نقش

نیست امید که در روز جزا برخیزم

نه سرو برگ غریبی، نه سرانجام وطن

به چه طاقت بنشینم، به چه پا خیزم؟

چاره غفلت من صور قیامت نکند

این نه خوابی است که از وی به صدا برخیزم

خاک بادا به سر همت مردانه من

اگر از خاک به اقبال هما برخیزم

قدمی بر سر خاکم بر زیارت بگذار

تا ز خواب عدم آغوش گشا برخیزم

من که گم کرده خود یافتم اینجا صائب

دیگر از کوی خرابات چرا برخیزم؟