گنجور

 
صائب تبریزی

گر به گلزار بری آن رخ افروخته را

گل به بلبل نگذارد جگرسوخته را

هر که پوشد ز جهان چشم، نماند بی رزق

طعمه از دست بود باز نظر دوخته را

نکند چرخ تعدی به جگرسوختگان

سرمه در کار نباشد نفس سوخته را

منت زلف مکش دل چو گرفتار تو شد

رشته حاجت نبود طایر آموخته را

نیست حاجت شب پروانه ما را به چراغ

شمع از خود بود این بال و پر افروخته را

دلت ای غنچه محال است سبکبار شود

تا نریزی ز بغل این زر اندوخته را

ایمن از زخم زبان شد ز خموشی صائب

نیست اندیشه ز سوزن دهن دوخته را

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۵۵۰ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
جویای تبریزی

غم بود چاره حریف به غم آموخته را

بستم از داغ تو بر زخم جگر سوخته را

پردهٔ شرم تو شد حیرت نظارهٔ ما

کرده ای جامهٔ آن تن نظر دوخته را

گر خجالت کش رخسار تو نبود گل باغ

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه