زبیتابی عنان خواهش دل را چسان پیچم
که من چون تاب می خواهم بر آن موی میان پیچم
چنان گستاخ گشتم چون نسیم از پاکدامانی
که دست شاخ گل را در حضور باغبان پیچم
اگر چون قطره شبنم کند از گل مرا بستر
چو مو بر روی آتش دور از آن نازک میان پیچم
حدیث روی او در پرده خورشید و مه گویم
زبیم چشم بد گل را در اوراق خزان پیچم
بهشت نسیه دارد مشتری بسیار چون زاهد
به نقد امروز در دامان آن سرو روان پیچم
به جرم خنده ای کز من نصیب دیگران گردد
درین بستانسرا تا کی به خود چون زعفران پیچم
ندارم چون همای سخت جان اندیشه روزی
که گردد نرمتر از مغز اگر براستخوان پیچم
اگر از قهرمان عشق یابم سایه دستی
بساط هر دو عالم را بهم در یک زمان پیچم
نسوزد زین گلستان غنچه ای را دل به من صائب
تمام عمر اگر بر خویش چون آب روان پیچم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.