گنجور

 
صائب تبریزی

می پرد چشم به خال لب جانانه مرا

حرص چون دام فزون می شود از دانه مرا

ابر را تشنه دریا، گهرافشانی کرد

حرص می بیش شد از گریه مستانه مرا

می شود وحشت مجنون ز غزالان افزون

کرد بیگانه ز خود معنی بیگانه مرا

تشنه گوهر سیراب، صدف را چه کند؟

دل تسلی نشد از کعبه و بتخانه مرا

نیست از گرد علایق اثری در دل من

می رود صاف برون سیل ز ویرانه مرا

نکند شبنم گل ریگ روان را سیراب

نتوان سیر ز می کرد به پیمانه مرا

با جنون فارغ از آمد شد مردم شده ام

چون کمان، زور بود قفل در خانه مرا

می زنم یک تنه بر قلب فلک ها چون آه

کوتهی گر نکند همت مردانه مرا

در خرابات مغان دیده من باز شده است

خط پیمانه بود ابجد طفلانه مرا

از گره هیچ گره باز نگردد صائب

چه گشادی شود از سبحه صد دانه مرا؟

 
 
 
غزل شمارهٔ ۵۴۰ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
اوحدی

به خرابات برید از در این خانه مرا

که دگر یاد شراب آمد و پیمانه مرا

دل دیوانه به زنجیر نبستن عجبست

که به زنجیر ببندد دل دیوانه مرا؟

می بیارید و تنم را بنشانید چو شمع

[...]

عبید زاکانی

میکند سلسلهٔ زلف تو دیوانه مرا

میکشد نرگس مست تو به میخانه مرا

متحیر شده‌ام تا غم عشقت ناگاه

از کجا یافت در این گوشهٔ ویرانه مرا

هوس در بناگوش تو دارد دل من

[...]

نسیمی

می کشد چشم تو از گوشه به میخانه مرا

می کند زلف چو زنجیر تو دیوانه مرا

شسته بودم ز می و جام و قدح دست ولی

می برد باز لبت بر سر پیمانه مرا

به هوای لب میگون تو گر خاک شوم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه