گنجور

 
صائب تبریزی

با کمال محرمی محرم ازان رخساره ام

درکنار گل چو بوی گل همان آواره ام

روی آتشناک خوبان آب حیوان من است

هست از آتش زندگی چون مرغ آتشخواره ام

آن سپهر عالم افروزم جهان درد را

کز سرشک و داغ باشد ثابت و سیاره ام

غم به قدر غمگسار از آسمان نازل شود

زان غم من زود آخر شد که بی غمخواره ام

حلقه تا بر در زنند از خویش می آیم برون

چون شرر هر چند در زندان سنگ خاره ام

اعتماد رزق بر رازق مرا امروز نیست

تخته مشق توکل بود از گهواره ام

دور از انصاف است از گلزار بیرون کردنم

من که چون شبنم ز گل قانع به یک نظاره ام

بید مجنون میوه داد و من همان بی حاصلم

چرخ ناهموار شد هموار ومن انگاره ام

دل نهاد درد تابودم فراغت داشتم

چاره جویی کرد صائب این چنین بیچاره ام