نیم آن شعله که خاموش توان کرد مرا
یا ز فانوس، قباپوش توان کرد مرا
بیش ازان است فروغ دل نورانی من
کز فلک در ته سرپوش توان کرد مرا
خون من در جگر تیغ زند جوش نشاط
نیستم باده که بی جوش توان کرد مرا
صاف گردیده ام از درد علایق چندان
که به صد رغبت می، نوش توان کرد مرا
گوش تا گوش پرست از سخنم روی زمین
چه خیال است که خس پوش توان کرد مرا؟
شور من حق نمک بر همه دلها دارد
نیست ممکن که فراموش توان کرد مرا
هست چون بحر زهر موج مرا آغوشی
کی تهیدست ز آغوش توان کرد مرا؟
غیر آن خط بناگوش، درین دعویگاه
حلقه ای نیست که در گوش توان کرد مرا
نگزیده است مرا تلخی ایام چنان
که به تکلیف، قدح نوش توان کرد مرا
هر کمندی نکند صید مرا چون منصور
صید چون دار به آغوش توان کرد مرا
بس که صائب زده ام جوش ز رنگینی فکر
در قدح چون می سر جوش توان کرد مرا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.