گنجور

 
صائب تبریزی

مشو چو بیخبران غافل از نظاره گل

که یک دو صبح بود شوخی ستاره گل

برآن سیاه گلیم است سیر باغ حلال

که همچو سوخته درگیرد از شراره گل

گلی که آفت پژمردگی نمی بیند

همان گل است که چینند از نظاره گل

چه خوشنماست ز معشوق شیوه عاشق

کباب کرد مرا جیب پاره پاره گل

برد ز هوش نگاهی لطیف طبعان را

ز یک پیاله بود مستی گذاره گل

دلیل عشق حقیقی است عشقهای مجاز

به آفتاب رسد شبنم از نظاره گل

فغان که بلبل ما در نیافت از مستی

که یک کتاب سخن بود هر اشاره گل

نه شبنم است که از گوش گل چکد صائب

که شد ز ناله ما آب گوشواره گل

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode