گنجور

 
صائب تبریزی

خمار من نشکست از ایاغ چشم غزال

فزود داغ جنونم ز داغ چشم غزال

به داغ لاله کجا التفات خواهد کرد

رمیده ای که ندارد دماغ چشم غزال

به دیده ای که زوحدت سیاه مست شده است

یکی است داغ پلنگ و ایاغ چشم غزال

اگر ز باد خزان شمع لاله کشته شود

بس است بر سر مجنون چراغ چشم غزال

ز آتشی که به دامان دشت مجنون زد

هنوز زیر سیاهی است داغ چشم غزال

نمی شود نکند شوق سرمه خاکم را

مرا که سوخت نفس در سراغ چشم غزال

خوشا کسی که چو مجنون ازین جهان صائب

کشید رخت به کنج فراغ چشم غزال

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode