گنجور

 
صائب تبریزی

ندامت بود بار مطلوب خشک

مپیوند زنهار با چوب خشک

به نخل ثمردار پیوند کن

مده دل چو قمری به محبوب خشک

مزن با خط سبز چین بر جبین

که سوهان روح است مکتوب خشک

مگر بوی یوسف به کنعان گذشت؟

که چون سرو شد تازه یعقوب خشک

به اهل خرابات مفروش زهد

که آتش فتد زود در چوب خشک

بود زاهد ژاژخا را کلام

چو گردی که خیزد ز جاروب خشک

ز آیینه سیراب نتوان شدن

گذشتیم صائب ز مطلوب خشک