گنجور

 
صائب تبریزی

می پرستان در سر کوی مغان گردند جمع

تیرهای راست در پیش نشان گردند جمع

گرچه درتاریکی شب راه را گم کرده اند

صبح چون روشن شود این کاروان گردند جمع

گرچه چون برگ خزان امروز بی شیرازه اند

زیریک پیراهن آخر غنچه سان گردند جمع

گرچه هر یک در مقامی لاف یکتایی زنند

چون براه افتند چون ریگ روان گردند جمع

این پریشان قطره ها کز هم جدا افتاده اند

در کنار لطف بحر بیکران گردند جمع

تنگی صحرای امکان مانع جمعیت است

جمله باهم در فضای لامکان گردند جمع

در ته دریای وحدت چون گهرهای صدف

زیر یک پیراهن این سیمین بران گردند جمع

چون بسوزد نور وحدت پرده های امتیاز

ثابت و سیار دریک آسمان گردند جمع

چون شود بی پرده خورشید حقیقت آشکار

جمله ذرات جهان دریک زمان گردند جمع

راست کیشان محبت ناوک یک ترکشند

چون گشادی شد به نزدیک نشان گردند جمع

بر فراز ای قهرمان عشق قد چون علم

تا ز اطراف این سپاه بیکران گردند جمع

صائب از درد جدایی خون خود را می خورم

هرکجا با هم دو یار مهربان گردند جمع