مکن به لهو و لعب صرف نوجوانی خویش
به خاک شوره مریز آب زندگانی خویش
هوای نفس ز دست اختیار برده مرا
خجل چو موج سرابم ز خوش عنانی خویش
نیم به خاطر صحرا چو گردباد گران
نفس چو راست کنم می برم گرانی خویش
همان ز چشم حسودان مرانمکدان است
اگر خورم جگر خود زبی دهانی خویش
درین جهان دل بی غم نمی شود پیدا
اگر برون دهم از دل غم نهانی خویش
فغان که نیست بغیر از دریغ و افسوسی
به دست آنچه مرا مانده از جوانی خویش
خجالت است نصیبم ز تنگدستیها
چو میهمان طفیلی زمیزبانی خویش
به تار خود نبود هیچ عنکبوتی را
علاقه ای که تو داری به زندگانی خویش
دلم همیشه دو نیم است چون قلم صائب
ز بس که منفعلم از سیه زبانی خویش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.