چراغ عشق نمی گردد از لحد خاموش
کی آتش جگر سنگ می شود خاموش؟
ز پند ناصح بی مغز ،عشق آسوده است
که بحر را نکند پرده ز بد خاموش
چو شمع کشته نلرزد به زندگانی خویش
زبان هر که شد از حرف نیک و بد خاموش
به گفتگوی تنک مایگان مبر غیرت
که زود می شود این سیل بی مدد خاموش
ز رهگذار نفس تیره می شود دلها
ز هیچ آینه خجلت نمی کشد خاموش
شکایت تو ز افلاک از درشتی توست
که خاک نرم بوددرته لگد خاموش
ز قحط شیر مروت سپهر خشک مزاج
مرا به جنبش گهواره می کند خاموش
چنان که طفل به تدریج می شود گویا
زبان عقل به تدریج می شود خاموش
اگر نسیم دم عیسوی شود صائب
چو غنچه تن به شکفتن نمی دهد خاموش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.