گنجور

 
صائب تبریزی

حسن کی در دل چون سنگ نماید خود را؟

باده در شیشه بیرنگ نماید خود را

عشق ازان شوختر افتاده که پنهان گردد

این شرر در جگر سنگ نماید خود را

در شب تار کند جلوه دیگر آتش

چهره زیر خط شبرنگ نماید خود را

تکیه بر دوستی چرخ مکن کاین مکار

به تو یکرنگ ز نیرنگ نماید خود را

زود باشد که زند غوطه به خون چون طاوس

خودنمایی که به صد رنگ نماید خود را

سنگ دندان پریشان سخنان است وقار

وای بر آن که سبک سنگ نماید خود را

شود از بخت سیه، جوهر ذاتی ظاهر

جوهر تیغ اگر از زنگ نماید خود را

عندلیبی که شد از نغمه شناسان نومید

به چه امید به آهنگ نماید خود را؟

خون کند در دل صیاد ز پرکاری ها

آهوی وحشی اگر لنگ نماید خود را

صائب آن حسن به سامان که نگنجد به خیال

چه قدر در نظر تنگ نماید خود را؟