گنجور

 
صائب تبریزی

می زدم با یاد ابرویش شراب ناب خوش

داشتم وقت خوشی امشب درآن محراب خوش

درخمار باده آب سرد، آب زندگی است

توبه تا کردم زمی دیگر نخوردم آب خوش

بیدلان را حیرت بسمل کند تلقین که نیست

غیر زیر سایه تیغ شهادت خواب خوش

می کند روشن دل تاریک را موی سفید

بهره مانیست غیر از خواب ازین مهتاب خوش

زان مه شبگرد تاصائب جدا افتاده ام

می کند کار نمک در دیده ام مهتاب خوش

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
امیرخسرو دهلوی

دوش ما بودیم و جام باده و مهتاب خوش

وان پسر مهمان و عشرت را همه اسباب خوش

سوی لب می برد جام وانگبین می گشت می

بس که می را چاشنی می داد زان جلاب خوش

از خم ابرو سخن می گفت آن خورشید رو

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه