خون ما ازروی آتشناک می آید به جوش
از دم گرم بهاران خاک می آید به جوش
جسم خاکی مانع ازسیرست جان پاک را
چون شود سرچشمه ازگل پاک، می آید به جوش
در دل افسرده مانیست سامان نشاط
در چنین فصلی که خون خاک می آید به جوش
باده پرزور درساغر کند دیوانگی
خون ما درحلقه فتراک می آیدبه جوش
میکند تأثیر عاجز نالی ما در دلش
دیگ سنگین ازخس و خاشاک می آید به جوش
در جدایی می شود مژگان ما گوهرفشان
در بریدن آب چشم تاک می آیدبه جوش
در خم سربسته می وا می کند بال نشاط
در تن خاکی، روان پاک می آید به جوش
فکر رنگین صائب از دریافتن گردد رسا
این شراب از شعله ادراک می آید به جوش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.