گنجور

 
صائب تبریزی

ز خط چو یار رخِ آل را کند سرسبز

امید مزرع آمال را کند سرسبز

بهارِ حسنِ تو افتاده آنقدر تردست

که تخمِ سوخته خال را کند سرسبز

کسی به وصل شکر می‌رسد که چون طوطی

ز اشکِ تلخ پروبال را کند سرسبز

کند امیدِ من آن روزِ صورتی پیدا

که آبِ آینه تمثال را کند سرسبز

ز فکرِ تازه برومند گشت خامهٔ من

که فتحِ رأیت اقبال را کند سرسبز

ز باده نشو و نما کرد زنگِ کُلفتِ من

که آب سبزهٔ پامال را کند سرسبز

کنون که ابرِ مروت شده است خشک، مگر

بخونِ دل کسی آمال را کند سرسبز

ز آه و ناله توان یافت حالِ دل صائب

که ترجمان سخن لال را کند سرسبز