گنجور

 
صائب تبریزی

از سنگلاخ دنیا ای شیشه بار بگذر

چون سیل نوبهاران زین کوهسار بگذر

هنگام باز گشت است نه وقت سیرو گشت است

با چهره خزانی از نوبهار بگذر

برگ نشاط عالم خاکی به خون سرشته است

چون باد بی تأمل زین لاله زار بگذر

آبی که ماند در جو آخر غبار گردد

گر تشنه محیطی از جویبار بگذر

یک میوه رسیده بر نخل آرزو نیست

زین میوه های نارس ای خامکار بگذر

یکروی و یک جهت شو چشم از دویی بپوشان

بگذار پنج و شش را از هفت و چار بگذر

خواب گران غفلت دارد ترا زمین گیر

چون آه راست کن قد زین نه حصار بگذر

عریان به چشم رهزن تیغ برهنه باشد

تاب خزان نداری از برگ و بار بگذر

بر سیر روزگاران تا چند تن توان داد؟

یک ره تو هم به مردی زین روزگار بگذر

صائب جمال باقی جویای لوح ساده است

زین نقشهای فانی آیینه وار بگذر