گنجور

 
صائب تبریزی

عارف ز نه سپهر چو صرصر کند گذار

چون برق ازین سیاهی لشکر کند گذار

از پیچ و تاب جسم، مسیح از فلک گذشت

باریک شد چو رشته ز گوهر کند گذار

هرکس که تن به آتش سوزان دهد چو عود

از تنگنای دیده مجمر کند گذار

از سر سبک برآکه درین بحر، چون حباب

دولت درآن سرست که از سر کند گذار

از پیچ و تاب رشته جانی که خشک شد

سالم ز آب تیغ چو جوهر کند گذار

همت بلند دار که با زور این کمان

از سنگ خاره ناوک بی پر کند گذار

بردار بار از دل مردم که از صراط

هر کس گرانترست سبکتر کند گذار

از نه سپهر آه جگردارمن گذشت

چون تیر کز شکاری لاغرکند گذار

تیغ از گلوی سوختگان تند نگذرد

آب از زمین تشنه به لنگر کند گذر

زینت دهد،چو مصرع رنگین کلام را

چون کشته تو بر صف محشر کند گذر

از دست و پا زدن نرود کار عشق پیش

از بحر مشکل است شناور کند گذار

از خود سبک برآی که دست دعا شود

بر هر زمین که مرغ سبک پر کند گذار

از دامگاه حادثه،پای سبکروان

چون خامه از قلمرو مسطر کند گذر

با عاشقان حرارت دوزخ چه می کند؟

آتش سبک ز بال سمندر کند گذار

جنت خمار تشنه دیدار نشکند

لب تشنه تو خشک ز کوثر کند گذار

غافل مشو ز خنده دندان نمای او

دست از دعا مدار چو اختر کند گذار

چون آب در زمین ز خجالت فرو رود

گر قامتش به سرو و صنوبر کند گذار

روشندلان ز سختی ایام خوشدلند

کز سنگلاخ آب سبکتر کند گذار

صائب ز هر چه هست تواند سبک گذشت

رندی که در خمار ز ساغر کند گذار