گنجور

 
صائب تبریزی

پیکان یار را به دل و جان نگاه دار

تاممکن است عزت مهمان نگاه دار

عینک به چشم هر که نهد شیشه دل شود

ای شوخ چشم،عزت پیران نگاه دار

رم می کند غزال من از نوشخند گل

ای غنچه دست خود ز گریبان نگاه دار

در هر گذر سبیل مکن آبروی خویش

ای خضر پاس چشمه حیوان نگاه دار

ای خط مبر طراوت آن روی را تمام

یک قطره بهر سیب زنخدان نگاه دار

ای سینه صرف صبح مکن آه را تمام

مدی برای شام غریبان نگاه دار

صائب مده به دست هوا اختیار دل

این کشتی شکسته ز طوفان نگاه دار