گنجور

 
صائب تبریزی

بیا ای محتسب از وادی دردی کشان بگذر

ازین یک گل زمین، دانسته ای باد خزان بگذر

نمی گفتم حریفم نیستی کاوش مکن با من ؟

به چندین کشتی از دریای چشمم این زمان بگذر

ازین صحرای کنعان کز حسد چاهی است هرگامش

زلیخا گوش برزنگ است زود ای کاروان بگذر

غبار آلوده اشکی، درخمار سرمه بیتابی

بگیر از گوشه چشمم به خاک اصفهان بگذر

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode