تا تو ای سرو روان از باغ بیرون رفته ای
می تراود ناله از هر غنچه ای منقاروار
پیش ارباب بصیرت چشم خواب آلوده ای است
گر به ظاهر دولت دنیا بود بیداروار
عشرتم راگریه خونین بود در آستین
بوی خون گل می کند ازخنده ام سوفاروار
می توان دانست گنجی هست درویرانه اش
هر که می دزدد زمردم خویش راعیاروار
زنده کن دل را به نور عشق، بر افلاک رو
ورنه خرج کرکسان خواهی شدن مرداروار
نیست صائب درمحبت پیچ وتاب من عبث
حلقه بر در می زنم گنج گهر را ماروار
سر نمی پیچم ز خار سرزنش دیواروار
تیغ را جا بر سر خود می دهم کهساروار
بر نمی دارد ترا از خاک بوی پیرهن
تا نسازی ازگرستن چشم خود دستاروار
چون سلیمانی است هر لخت از دل صد پاره ام
بس که پیچیده است دردل آه من زناروار
با کمال خرده بینی نقطه خالش مرا
کرد در سر گشتگی ثابت قدم پرگاروار
طوطی شیرین زبانم لیک آن آیینه رو
می شمارد سبزه بیگانه ام زنگاروار
برگ عیشم چون خزان پا در رکاب رحلت است
یک دهن افزون نباشد خنده ام گلزاروار
گرچه نیل چشم زخمم شاهدان باغ را
می زنند آتش به جان ناتوانم خاروار
تا میسر می شود، کردارخود پوشیده دار
تانیفتی دردهان مردمان گفتاروار
میل عقبی کن زدنیا، کآدم خاکی نهاد
می فتد، مایل به هر جانب شود، دیواروار
بس که کردم سازگاری، غم به آن سنگین دلی
می کند اکنون پرستاری مراغمخواروار
گر نپیچم یک زمان بر خود، پریشان می شوم
می کند شیرازه، پیچیدن مراطوماروار
بی تو گر بالین من سازند از زانوی حور
می کنم تغییر بالین هر زمان بیماروار
می شود مهر لب اظهار من شرم حضور
ورنه دارم شکوه ها درآستین طوماروار
پیش ازین اغیاردر چشمم نمود یارداشت
این زمان ازیار وحشت می کنم اغیاروار
ذره ای از حسن عالمگیر او بی بهره نیست
از درو دیوار لذت می برم دیداروار
رشته عمرش ز پیچ وتاب می گردد گره
هر که با موی میان دارد سری زناروار
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: غزل به احوالات عاشق و عواطف عمیق او اشاره دارد. شاعر با حسرت و اندوه از غیبت معشوق و تأثیر آن بر طبیعت و زندگی خود سخن میگوید. هر غنچهای به نوعی نالهای مرثیوار دارد، و شاعر از درد و رنجی که در آستین خود دارد صحبت میکند. او همچنین بر این نکته تأکید دارد که عشق تنها راه رهایی از غم و اندوه است. در دل او گنجی نهفته است که بیانگر عواطفش است، ولی احساس میکند که در دنیای مادی، همه چیز ظاهری و فریبنده است. شاعر به ناکامیها و غمهایش میپردازد و از زخمهای دلش میگوید که گواه بر عشق و درد اوست. شعر با تصاویری از زیبایی، غم، و عشق الهی، حس عدم تعلق به دنیا را به تصویر میکشد و در نهایت به گریز از دنیای مادی و گرایش به معنویات اشاره میکند.
هوش مصنوعی: وقتی تو ای سرو زیبای باغ از آنجا رفتهای، هر غنچهای صدای ناله و اندوه از خود بیرون میریزد.
هوش مصنوعی: آنکه به آگاهی و روشنبینی دست یافته، هرگز خوابآلود نیست. حتی اگر در دنیای مادی در حال فعالیت باشد، او به واقعیتها آگاه و بیدار است.
هوش مصنوعی: ده نفر از شما به خاطر درد و غم گریه و اشک میریزند، در حالی که بوی خون گلها به خاطر خنده من در آستینم میپیچد.
هوش مصنوعی: هرکس که برای خود دلی ناب و ارزشمند دارد، بیشک در دل ویرانههای خویش گنجی نهفته دارد. او باید مراقب باشد و بهوسیله محافظت از داراییهای درونیاش، آن را از دست ندهد.
هوش مصنوعی: دل خود را با عشق زنده و روشن کن، به آسمانها برسان، وگرنه همچون مرداری در دستان کرکسان خواهی افتاد.
هوش مصنوعی: صائب در عشق و محبت هیچ گونه تردیدی ندارد، من بیهوده به در knocking میکنم، چرا که گنج دل را به سادگی نمیتوان به دست آورد.
هوش مصنوعی: من به راحتی از انتقادها فرار نمیکنم، مانند دیواری که در برابر حملهها مقاوم است. وقتی که با سختیها و نیش زدنها مواجه میشوم، مثل درخت محکم و استوار میایستم و همهی ضربهها را به جان میخرم.
هوش مصنوعی: بوی پیراهن تو از خاک بلند نمیشود، مگر اینکه چشمت را با حسرت و اشتیاق به آن ببندی و این حسرت را به گونهای در خود داشته باشی که انگار دستاری برای پوشاندن آن احساسات میسازید.
هوش مصنوعی: هر بخشی از دل من به اندازه سلیمان باارزش و زیباست، به خاطر اینکه احساسات و اندوه من به شدت در هم پیچیده شده است.
هوش مصنوعی: با جزئینگری بسیار، نقطهی غفلتش باعث شد که من در حالت گیجی و سرگشتگی، بهگونهای ثابت و استوار بمانم مانند یک پرگار.
هوش مصنوعی: من گویندهای شیرینزبانی هستم، اما آن دختر زیبا به من بیاعتنایی میکند و من را مثل یک گیاه بیگانه و بی ارزش میبیند.
هوش مصنوعی: زندگی من در حالی که به پایان نزدیک میشود، همچون خشکی پاییز است و هیچ دلیلی برای شادی و خنده ندارم که مانند گلزار خوشبو باشم.
هوش مصنوعی: با اینکه چشم من به خاطر حسادت و زخمزبان دیگران ناراحت است، اما شاهدان در باغ به من آسیب میزنند و این وضعیت برای من که ناتوان هستم، دردناک و سخت است.
هوش مصنوعی: تا زمانی که میتوانی، کارهایت را پنهان نگهدار تا اینکه در بین مردم دربارهات سخن نرود.
هوش مصنوعی: به دنیا پشت کن، زیرا انسان خاکی، وقتی که از مسیر خود منحرف شود، مانند دیواری میافتد و به هر سو میل پیدا میکند.
هوش مصنوعی: به خاطر سازگاری زیادی که از خود نشان دادهام، حالا غم دلتنگیام به حدی رسیده که میخواهم از آن پرستاری کنم و به آن رسیدگی نمایم.
هوش مصنوعی: اگر لحظهای خود را جمع و جور نکنم، دچار آشفتگی میشوم. در واقع، مانند یک پارچه، در هم ریختگی بر من چیره میشود.
هوش مصنوعی: اگر بدون تو بر بالینم تکیه کنم، از زانوی پری این وضعیت را تغییر میدهم و هر لحظه مانند یک بیمار دچار مشکلات میشوم.
هوش مصنوعی: گفته میشود که اگر عشق و احساساتم را نشان دهم، شرم و حیایی در میان است؛ اما در درون من دردها و شکایتهایم مانند یک طومار مدام در حال جمع شدن هستند.
هوش مصنوعی: قبل از این، دیگران در نظرم مانند یار به نظر میرسیدند، اما اکنون از یار خود ترس دارم و دیگران را به یار خود تشبیه میکنم.
هوش مصنوعی: هر ذرهای از زیبایی او که در سراسر جهان وجود دارد، از آن بینصیب نیست. من از دیدار او لذت میبرم و این لذت به همه جا، حتی به دیوارها، سرایت کرده است.
هوش مصنوعی: عمر هر کس مانند رشتهای است که با پیچ و تابهای زندگی گره میخورد و هر کسی که با فردی که موهایش را میپیچد، ارتباط دارد، به نوعی در آن گرهها درگیر میشود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گر نپرسد حالم آن نامهربان غمخوار وار
در دهان تنگ او جا نیست یک گفتاروار!
چون کند عناب آن لب چاره صد خسته دل؟
عالمی بیمار و، شربت نیست یک بیمار وار!
بسکه دل کندن ز بزم یاد جانان مشکلست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.