گنجور

 
صائب تبریزی

این اشک جگرگون چه اثرداشته باشد

پیداست که طفلی چه جگرداشته باشد

با هردوجهان عشق به یک دل نتوان باخت

یک خوشه محال است دو سرداشته باشد

بی برگ توکل بودآن کس که نشیند

در سایه نخلی که ثمر داشته باشد

آن کس که زصاحب نظران است چونرگس

بایدبه ته پای نظرداشته باشد

مانند حباب آن که ندارد به گره هیچ

از باد مخالف چه خطر داشته باشد

من بر سرآنم که به زلف تو زنم دست

تا سنبل زلف تو چه سرداشته باشد

بال قفس آلودسزاوارچمن نیست

این مرغ مگر بال دگرداشته باشد

فردوس چه دارد که دهد عرض به عاشق

نقشی مگر از روی تو برداشته باشد

نسبت به بدان در چه شمارندنکویان

دریا چه قدرآب گهرداشته باشد

صائب خبرش هست ز حال من بیدل

هرکس که عزیزی به سفر داشته باشد