گنجور

 
صائب تبریزی

تنها نه صفا خط ز لب لعل بتان برد

کاین مور حلاوت ز شکر خند نهان برد

تمکین تو از کوه گران گرد برآورد

رفتار تو آسودگی از سرو روان برد

شد جوشن داودی ما لاغری از تیغ

این موج خطر کشتی ما را به کران برد

محشور شود رو به قفا روز قیامت

هرکس که ز دنیا دل وچشم نگران برد

در دایره چرخ ز اسباب فراغت

آسودگیی بود که مرکز ز میان برد

تا شوق مرا سر به بیابان جنون داد

درد طلب آسودگی از سنگ نشان داد

افتاد به زندان مه مصر از چه کنعان

از منزل اول به دوم راه توان برد

ممنون پر وبال چو تیریم ز غفلت

هر چند که ما را به هدف زور کمان برد

از عمر سبکسیر نشد غفلت من کم

در رهگذر سیل مرا خواب گران برد

باریک نگردیده چو موی کمر از فکر

صائب نتوان راه به آن تنگ دهان برد

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
منوچهری

وان سیب چو مخروط یکی گوی تبرزد

در معصفری آب زده باری سیصد

بر گرد رخش بر، نقطی چند ز بسد

وندر دم او سبز جلیلی ز زمرد

امیر معزی

شادست به تو دولت و شادی تو به‌دولت

همواره چنین خواهم و همواره چنین باد

جمال‌الدین عبدالرزاق

امروز شد از جاه تو آراسته مسند

و امروز بخندید گل شرع محمد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه