گنجور

 
صائب تبریزی

بیگانه معنی لب خاموش ندارد

خالی بود آن ظرف که سرپوش ندارد

دعوی ثمر پیشرس خامی فکرست

می پخته چو گردید سر جوش ندارد

آنجا که بود بیخبری انجمن آرا

هر کس که دم از عقل زند هوش ندارد

آهوی ترا گرد خط از جای نیانگیخت

این خواب گران دیده خرگوش ندارد

از عرض تجلی نشود کار به دل تنگ

آیینه غم تنگی آغوش ندارد

بالین طلبان در خم دارند چو منصور

ورنه سر عاشق خبر از دوش ندارد

صائب ز تماشای چمن چون نگریزد

این غمکده یک سرو قباپوش ندارد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صائب تبریزی

صبح ازل این طرف بنا گوش ندارد

شام ابد این زلف سیه پوش ندارد

در پله بینایی آشوب شناسان

دریا خطر سینه پر جوش ندارد

از خامشی من جگرخصم دو نیم است

[...]

رهی معیری

کس بهره از آن تازه بر و دوش ندارد

کاین شاخه گل طاقت آغوش ندارد

از عشق نرنجیم و گر مایه رنج است

با نیش بسازیم اگر نوش ندارد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه